- جنب شدن
- گایناک شدن بحالت جنب در آمدن
معنی جنب شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تربیت شدن فرهنگ پذیرفتن ادب پذیرفتن با ادب شدن، تنبیه شدن
به چیزی آویختن
ساخته شدن
گداختن، آب شدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
گدازیدن ویتازیستن
جتکاندن علت وجود چیزی شدن باعث شدن
مباشرت کردن
منفصل شدن سوا شدن، دور شدن، ممتاز گشتن
حرکت دادن، به خود، تکان دادن، به حرکت در آوردن
رد شدن یا جرح شدن شاهد. قبول ناشدن گواهی شاهد
دلیر و جسور شدن
مانع شدن
خشمناک شدن، پریشان شدن
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن بهرزه بریدن، بیهوده شدن باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش: (هر چه رشتم پنبه شد)
غایب شدن، ناپدید شدن
کنایه از خشک و ثابت شدن
به چیزی چسبیدن، به چیزی آویختن
فراهم و آماده شدن، مرتب و هماهنگ شدن
تکان دادن، چیزی را در جای خودش حرکت دادن
با هم برابر شدن مانند هم شدن
به هم پیوستن، به هم پیوستن نر و ماده، مقاربت کردن
به هم پیوستن، به هم پیوستن نر و ماده، مقاربت کردن
پایان دادن به رابطۀ زناشویی، قطع شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، جدا گشتن
دور شدن
متمایز شدن
دور شدن
متمایز شدن
ناپدید شدن غایب گشتن
توانگر شدن بی نیاز شدن
گرد آمدن، جمع شدن
از تازگی و طراوت و سختی افتادن
آهسته رو شدن بطی شدن مقابل تند شدن سریع شدن، بسختی بریدن، یا کند شدن دندان. بحالتی افتادن دندانها که غذا ها را بسختی برند: همه کس را دندان بترشی کند شود مگر قاضی را که بشیرینی، نا امید شدن مایوس شدن: چون بشام رسیدند ولایتی دیدند آبادان با لشکر بسیار سوار و پیاده بی حد دندانش کند شد و دانست که هیچ نتواند کردن
لال شدن
پاسخ شنیدن و قبول کردن
((~. شُ دَ))
فرهنگ فارسی معین
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن، به هرزه بریدن، بیهوده شدن، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین
گریختن، پنهان شدن